پارت 6
امیر بهم کمک کرد بلند بشم.. تا بلند شدم خون از بینیم عین آبشار شروع به ریختن کرد...///:
امیر که دیگه داشت از دستم دیوونه میشد، داد زد..=
«آیــهاااان!..»
بعد پنج تا دستمالو با هم هل داد داخل بینیم،منم گفتم=
«امیییر.. دماغم گشاد میشه زشت میشم.. دیگه دخترا نمیان دور و برم..»
، امیر بهم پس کله ای زد..=ای سر تو و دخترا رو بخوره!.. آیهان دیونه شدم از دستت!(به کجام؟)
، روی صندلی نشستم و نگاه دقیقمو به صبحونه دادم.. نیمرو نمیخوام.. کره و مربا نمیخوام.. پنکیک هم نمیخوام.. نوتلا میخواام..
. امیر دستشو روی پیشونیش گذاشت =
آیهان.. خودمو میکشم از دست تو!.. نوتلا از کجا بیارم؟؟..
. آیهان طوری رفتار میکرد که انگار حرف های امیرو نمیشنوه..=
من نوتلا میخوام.. با شکلات داغ..
امیر=نداریم،
آیهان=میخوام،
امیر=نداریم،
آیهان=میخوام..
. امیر انگشت شستشو به آیهان نشون داد..=اینو بخا..
. آیهان دست به سینه شد.. =نمیخوام..
، گوشیمو برداشتم و به بابا زنگ زدم..=
الو بابااا..
بابام=
الو.. سلام آیهان خوبی بابا؟.. اوضاع خونه چطوره؟
، بابا.. نوتلا داریم؟..
بابام= آره.. داخل کابینت پشت شیشه گلاب..
، زبونت طلا، خدافظ..
، بعد از روی صندلی بلند شدم خواستم در کابینتو باز کنم که دیدم قدم نمیرسه//: =
امییر..
. امیر دیگه چیزی به نام مغز داخل سرش نبود.. بلند شد و از کابینت نوتلامو بهم داد..
، یک قاشق برداشتم و شروع به خوردن کردم..
امیر نگاهشو به آیهان داد..=
حداقل با نون تست بخور تا سیر بشی..
، آیهان سرشو به نشونه منفی تکون داد..
امیر تصمیم گرفت بیخیال بشه پس صبحونشو خورد و بعد از جمع کردن میز از پله ها بالا رفت.. وارد اتاقش شد. و درو قفل کرد..و این جمله رو طوری گفت که بشنوم..=
ورود آیهان تا اطلاع ثانوی ممنوع!..
Ayhan_mihrad